کد مطلب:235170 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:375

شروط توحید
- كسی سخن مرا تصدیق نمی كند!

سرباز در حالی كه تكه نان خشكی را در شیر تازه فرومی برد، این را گفت و مردی روستایی كه از روستایی دوردست به كاروانسرا آمده بود به او نگریست و برای تشویق او به سخن گفتن به او گفت: - من سخن تو را تصدیق می كنم. سخن بگو! نمی خواهم بدون حكایتی كه برای فرزندان و نوه هایم نقل كنم به روستای خویش بازگردم. سرباز با احتیاط به اطرافش نگاه كرد و آهسته گفت: - فرمانده، ما را از سخن گفتن پیرامون علی بن موسی بازداشته است. دستور داده كر و لال باشیم... ولی آنان نمی فهمند... من چیزهای شگفت انگیزی را مشاهده كرده ام... اگر از حوادث روی داده در دشت به شما خبر دهم آیا گفته های مرا تصدیق می كنی؟ مرا تصدیق كن! من خواب نبودم... فقط خسته بودم و یارانم هم استراحت می كردند و همگی به خواب رفته بودند. در آستانه ی خوابیدن بودم كه در همین حین آهویی را دیدم... كه از دور می آمد و



[ صفحه 102]



دیدگان را مبهوت خود می ساخت. فهمیدم كه شكارچیان در تعقیب او هستند... علی بن موسی برای نماز وضو می گرفت. خورشید هنوز زوال نیافته بود... در همین هنگام آهو نزدیك امام ایستاد... ای بسا رایحه ی آب را كه بر روی زمین ریخته می شد استشمام كرده بود. به امام نگریست و جلو آمد. خواستم برخیزم و او را شكار كنم. ولی در جای خود خشكم زد... دیدم آهو به سوی علی پیش می آید... دیدگانش می درخشید... علی دستانش را به سمت آهو دراز كرد. آهو جلوتر آمد... اتفاق عجیبی بود. آیا این طور نیست؟! علی بن موسی بر سر و گردن آهو دستی كشید و ظرف آبی را جلوی او گرفت و او نیز از آن نوشید و سیراب شد. آنگاه به جامه ی سپید امام در كنار پاهایش پناه برد... آیا امكان دارد چنین چیزی در بیداری اتفاق بیفتد... امكان دارد؟ ناگاه سربازی از در كاروانسرا وارد گردید و با چشمانش چهره ها را برانداز كرد و هنگامی كه چشمش به رفیقش افتاد گفت: - هنوز در حال خوردن هستی؟... كاروان می خواهد حركت كند... آماده شو! هنگامی كه خارج می شدند، سرباز گفت: - مأموریت ما در میان هزاران انسان دشوار خواهد بود. گویی روز محشر است...



[ صفحه 103]



صدها نفر از اهالی نیشابور و شهرهای اطراف، بر گرد كاروان حلقه زده بودند و دیدگان متوجه ناقه ای بود كه بر روی آن كجاوه ای قرار داشت و درون آن مردی بود كه دل ها برایش می تپید. آن نقطه، منبع صلح و صفا و عشق و محبت به نظر می رسید... گویی در آن همچون ستاره ای بزرگ نورافشانی می كرد و گرما و محبت را می افشاند... چرا برخی گریه می كنند؟ چرا اشك ها جاری است؟ آیا این اشك ها به خاطر یادمان شوق به پیامبر است؟ آیا اشك شوق است یا ناله به خاطر بازگشت به آن گذشته ی تابناك؟ آیا چشم انداز علی بن موسی با جامه ی سپید و بلندش و با دستاری كه تكه پارچه ای پیچیده شده بیش نبود و مرواریدی یگانه و جواهری عظیم در آن وجود نداشت آنان را به گریه واداشته بود... آیا مردم در آن سپیده دم چهره ی رسالت الهی را همانگونه كه خداوند دو قرن پیش نازل ساخته بود می دیدند؟! كسی تفسیر این محشر و خیل عظیم،... این گریه ها و عشق سرشار را نمی داند! كاروان در آستانه ی حركت به سمت توس و سپس سرخس [1] و آنگاه



[ صفحه 104]



پایتخت (مرو) قرار داشت. صدها هزار نفر از نیشابور و دیگر شهرها گرد آمده بودند و بیست هزار نفر یا بیش تر، قلم و دوات به دست جمع گشته بودند و اراده ی یكپارچگی دل ها برخاسته بود تا كلمه ای را بسرایند و فرزندان محمد (صلی الله علیه و آله) به میراث برده اند. ناگاه آن چهره ی گندمگون كه همچون ماه تابان از پس ابری پر رطوبت و باران زا می درخشید، نمایان شد و موجی از گریه كه كسی تفسیر آن را نمی دانست سرازیر گردید. مردی كه ده ها حدیث را از بر داشت فریاد كشید: - ای مردم! ساكت باشید و گوش بسپارید... شاید موعظه ای بشنویم و یا مسأله ای را در فقه بیاموزیم و یا نصیحتی فرابگیریم كه باعث بی رغبتی ما به دنیا و تمایل به آخرت گردد. ولی آنچه كه اتفاق افتاد قابل پیش بینی نبود. آن لحظات، انسان را به یاد حادثه ای دیرینه می انداخت كه در راه كاروان ها میان مكه و مدینه رخ داده بود و آن مرد گندمگون فریاد برآورد... گویی تاریخ و نسل ها را مورد خطاب قرار می دهد: - از پدرم موسی بن جعفر شنیدم كه فرمود: از پدرم ابی جعفر بن محمد



[ صفحه 105]



شنیدم كه فرمود: از پدرم محمد بن علی شنیدم كه فرمود: از پدرم علی بن الحسین شنیدم كه فرمود: از پدرم حسین (علیه السلام) شنیدم كه فرمود: از پدرم امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب، شنیدم كه فرمود: از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم كه فرمود: از خداوند شنیدم كه فرمود: كلمه ی «لا اله الا الله» دژ مستحكم من است، هركس داخل دژ مستحكم من شود از عذابم ایمن خواهد بود.» سپس آن ماه تابان در پس كجاوه پنهان شد در حالی كه مردم به خاطر سلسله سندی كه تاكنون نشنیده بودند، مات و مبهوت شدند. یكی از آن ها گفت: اگر این سلسله ی سند، بر دیوانه ای خوانده شود عاقل خواهد گردید. [2] .

دیگری آرزو كرد ای كاش ثروتی داشت تا این حدیث را با آب طلا به نگارش در می آورد. [3] .

ناقه ی امام، همچون زورقی كه به آرامی در حركت است گذر كرد. ولی آن مرد گندمگون می خواست این حدیث بازتاب داشته باشد. مسأله ی توحید هرگز اساس و شالوده ی زندگی كریمانه نخواهد بود، مگر اینكه بر لنگرگاهی مستحكم لنگر افكنده باشد. چرا كه شرایط ناگوار زندگی انسان را از آن راه خواسته شده دور خواهد ساخت.



[ صفحه 106]



برای همین آن چهره ی گندمگون دوباره نمایان گردید تا بر حقیقتی فراموش شده تأكید كند: - البته به شروطی... و من یكی از شروط آن هستم! فكر می كنید این سخن با آن خیل عظیم چه كرد؟ این كلمات مقدس همچون تبری بران ویران ساخت و دوباره بنیان نهاد و همچون تبر [ابراهیم] بت ها را در معبد نمرود، درهم شكست تا حقیقت بزرگ توحید را بنیان گذاری نماید. هنگامی كه محمد از فراز كوه حراء پایین آمد تنها یك سخن را بر زبان داشت: لا اله الا الله! كلمه ای كه پس از آن هبل، لات، عزی و مات را درهم شكست. و اینك یك نواده ی محمد است كه كلمه ی توحید را اعلام می كند و آن روح محمدی را كه فرزندانش نسل اندر نسل از او به میراث برده اند، به توحید بازگرداند. اگر هارون الرشید این رویداد را می شنید، از خشم برافروخته می شد. بار دیگر این تفكر كه او را تحت تعقیب قرار داده بود و این گمان كه او تا ابد از بین خواهد رفت پرتوان و روشن بازمی گردد. در آن بخش از نیشابور - در حالی كه كاروان در آستانه ی سفر قرار



[ صفحه 107]



داشت، فریاد حقیقت فراز یافت و مرجئه [4] و معتزلیان [5] و علمای حدیث به



[ صفحه 108]



حساب و ضرب و تقسیم پرداختند. چرا كه امامت عهدی الهی است و امام، شرطی از شروط توحید حقیقی. او ولایت خویش را از آسمان می گیرد نه از زمین. كاروان به حركت درآمد تا این كلمات را به اعلانی آسمانی برای اهل زمین مبدل سازد!



[ صفحه 109]




[1] شهري در مرزهاي شرقي ايران كه در دوران هاي گذشته، ساريكا ناميده مي شده است. اين شهر در منطقه اي كاملا بياباني و در مسير مرو و نيشابور قرار گرفته است و زندگي و حيات خود را از انشعاب رود هري يا هريرود كه به سمت طوس (مشهد كنوني) جاري مي شود مي گيرد. در اين شهر فضل بن سهل در حالي كه در حمام خود را شستشو مي داد، چهار مرد نقاب بر چهره بر او حمله ور شدند و او را كشتند. و در سال 1884 م، روس ها بخش هايي از شهر را به تصرف خود درآوردند و سرخس از آن تاريخ به دو قسمت تقسيم گرديد: سرخس ايراني و سرخس روسي. راهنماي خراسان، علي شريعتي، ص 195.

[2] الصواعق المحرقة.

[3] اخبارالدول، ص 115.

[4] فرقه اي اسلامي كه در زمان معاويه ظهور يافت و در سايه ي سياست اموي رشد و نمو نمود. انديشه ي آن از اين آيه برخاسته است كه: «و آخرون مرجون لأمر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم والله عليم حكيم» [توبه: 99 [و عقيده ي آنان بر اين اساس استوار است كه مسلمان را هرگونه كه باشد و هر چند مرتكب معاصي گردد، نمي توان تكفير كرد و تنها مسأله را به خداوند موكول مي سازند و شعار آنان اين است كه: همان گونه كه اطاعت همراه كفر، سودمند نيست معصيت نيز به ايمان زياني نمي رساند. ريشه ي مرجئه به عصر گذشته و به طور مشخص به تشديد بحران سياسي و كشته شدن عثمان بازمي گردد و شايد اين موضع گيري با مسامحه ي آنان پاسخي در برابر افراطي گري خوارج در تكفير مسلماني باشد كه گناهي كبيره مرتكب شده است! بايستي تأكيد كرد كه نظام اموي از اين جريان فكري براي مشروع جلوه دادن خود و سياست خويش بسيار بهره گرفت. به ويژه اينكه آنان چنين اعلام مي كردند بنابر فرموده ي پيامبر كه مي فرمايد: پيشوايان از قريش هستند، پيشوايي تنها در قريش جريان مي يابد. مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 224، تاريخ الاسلام، حسن ابراهيم، ص 478، احداث التاريخ الاسلامي، ترمانيني، ج 1، ص 73.

[5] اين تفكر نمايانگر جرياني جبرگرايانه است كه حكومت اموي مي كوشيد اين انديشه را در تفكر مردم، نهادينه ساخته و رسوخ دهد و از دستاوردهاي آن در راستاي توجيه انحرافات و جنايت هاي خويش استفاده نمايد... تمامي اين تفكر از جرياني جديد به نام معتزله پرده برداشت. تفكر جديدي كه مسير ميانه ي ميان تفكر جبر و اختيار را براي خود برگزيد. ولي ديري نپاييد كه تفكر اختيار را برگزيدند و آن را مهم ترين ركن عدل الهي قرار دادند. تفكر معتزله بر مبناي پنج اصل استوار است: مفهوم توحيد (خدا يكي است، كسي همانند او نيست، خارج از دايره ي زمان و مكان است، نزاييده و زاده نشده است و معلول چيزي نيست)، عدل الهي (كه برخاسته از اختيار كامل انسان در اعمال و كردار خويش است)، وعده و وعيد، جايگاه ميان دو مكان، امر به معروف و نهي از منكر، معتزله مواضع تندي را نيز در بسياري مسائل پيش گرفت از جمله: انكار مشيت الهي، چرا كه در تصور آنان مشيت الهي با آزادي انسان در تضاد است و شفاعت را انكار كردند. چرا كه در نظر آنان با عدل الهي در تعارض است! وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 4، ص 85.